حارث بن سریج
حارِثِ بْنِ سُرَیْج، ابوحاتم (مق 24 رجب 128 / 21 آوریل 746)، رهبر نامدار جنبشی در خراسان، در اواخر خلافت بنیامیه.
نسب حارث به تیرۀ بنیمجاشَع، از قبیلۀ بزرگ تمیم (ه م) میرسید (نک : کلبی، 204؛ بـلاذری، 12 / 110؛ نیـز نک : ابنحزم، جمهرة ... ، 230-231؛ ابنماکولا، 4 / 273-274). در برخی از مآخذ، نام پدر او، «شریح» ضبط شده (مثلاً نک : خلیفه، 2 / 509؛ العیون ... ، 184، 188)، اما ابواحمد عسکری، با توجه به بیت شعری از خالد قَسری، که در آن کلمۀ «سَرج» (زین) دستمایۀ هجو حارث قرار گرفته (بلاذری، 12 / 111)، بر صحت ضبط «سریج» تأکید کرده است (2 / 501).
شایستۀ یادآوری است که در یک متن کهن چینی، مشتمل بر ذکر پارهای از حوادث تاریخی مربوط به سدۀ نخست هجری و پس از آن، ازجمله پایان دورۀ خلافت بنیامیه در خراسان، به نام برخی اشخاص مشهور مانند ابومسلم و مروان اشاره شده است. البته نامهای مذکور در این متن صورت چینی یافتهاند، و ذکر حوادث نیز، در مقایسه با مآخذ موجود دیگر، چندان دقیق نیست؛ با این همه و با توجه به قراین، برتشنایدر که این متن را معرفی و شرح کرده، صورت اصلی نامها و حوادث را، در بیشتر موارد تشخیص داده است. در عبارتی از متن مذکور، از شخصی اهل مرو نام برده شده است که با ابومسلم بر ضد مروان متحد شد (نک : ص 9). اگرچه برتشنایدر دربارۀ این نام خاموش مانده، اما فان فلوتن، مقصود از شخص یاد شده را حارث دانسته و از نام چینی او سخن به میان آورده است (ص 30)، حال آنکه در متن مذکور، قرینهای مبنی بر تعلق آن نام چینی به حارث بن سریج، دیده نمیشود؛ وانگهی، اصل موضوع اتحاد حارث و ابومسلم نیز با هیچ مأخذی سازگار نیست (نک : دنبالۀ مقاله).
دربارۀ جزئیات فعالیتهای حارث بن سریج، مأخذ طبری، در بیشتر موارد، علی بن محمد مدائنی (د 210ق / 825م) است (مثلاً نک : 7 / 94، 293، 330) که در میان آثار گوناگون وی، کتاب خراسان (نک : ابنندیم، 115-116)، به موضوع خیزش حارث بن سریج نزدیک به نظر میرسد و بعید نیست که طبری همین کتاب را در دست داشته است. از متن یک روایت کاملاً پیداست که دستکم شماری از روایتهای مدائنی در باب حوادث آن دوره، منقول از شهود عینی بوده است (نک : طبری، 7 / 334). بلاذری نیز، در نقل یک روایت، به سلمویة بن صالح مروی، که کمابیش با مدائنی هم روزگار بود، اما در مرو میزیست و آثاری در باب فتوح خراسان و اخبار مرو داشته (سمعانی، 3 / 95، 281؛ نیز نک : ابنندیم، 120)، استناد کرده است (بلاذری، همانجا).
از سوابق خانوادگی حارث، این اندازه میدانیم که پدرش در بصره، در محلۀ بنی مجاشع اقامت داشت و 700 درهم «عطا» دریافت میکرد (همو، 12 / 110). ازآنجاکه بهطور معمول، عطا مقرری جنگجویان بود (برای تفصیل، نک : شافعی، 4 / 162، 164؛ سرخسی، 27 / 129؛ تهـانوی، 2 / 1076؛ نیز نک : خمـاش، 256 بب )، میتوان احتمال داد که پدر حارث، در شمار جنگجویان سپاه خلافت بوده است؛ بهویژه که پیش از سال 100ق / 718م، شمار بسیاری از جنگجویان اهل بصره در خراسان حضور داشتهاند و در میان ایشان 10 هزار نفر، اعضای قبیلۀ بنیتمیم بودهاند (نک : طبری، 6 / 512).
از خود حارث، بنابر مآخذ موجود، نخستینبار در نبرد مسلمانان با ترکهای ماوراءالنهر، در حوالی منطقۀ بیکند (ه م)، در جنوب بخارا، یاد شده است: در حدود سال 110ق که اشرس ابن عبدالله سُلمی (ه م)، والی خراسان، به آن ناحیه لشکر کشید، چون سپاهیان بر اثر تشنگی، از جنگ بازماندند، حارث بن سریج، ایشان را به نبرد برانگیخت و کشته شدن با شمشیر را از مرگ بر اثر تشنگی، بزرگوارانهتر دانست و خود همراه شماری از جنگاوران تمیمی، پا پیش نهاد و ترکان را از کنار نهر آب راند (همو، 7 / 57- 58). میتوان احتمال داد که این حادثه، موجب افزایش شهرت حارث شده باشد.
خراسان در این دوره دستخوش تحولات گوناگون بود که بخش عمدهای از آن، از نارضایتی عمومی سرچشمه میگرفت: در دورۀ حکمرانی اشرس، درآمد خلافت از محل دریافت جزیه، سخت کاهش یافت، بهویژه که گمان برده میشد شماری از مردمان سرزمینهای مفتوحه، برای فرار از پرداخت جزیه به اسلام میگروند (نک : کبیسی، 51-52). به همین سبب اشرس در نامهای به عامل خود در سمرقند، مقرر داشت تا کسانی از پرداخت جزیه معاف باشند که فرایض را به جای میآورند (طبری، 7 / 55). البته این موضوع از هر جهت قابل بررسی است و باید سهم کارگزاران بومی خراسان، مانند دهقانان و دیگر طبقات برتر جامعه را در ایجاد نارضایتی درنظرگرفت (برای تفصیل، نک : دنت، 167 بب (. از سوی دیگر، نزاعهای بیحاصل میان قبایل عربی ازد، تمیم، مضر و قبیلههای دیگر و تیرههای آنان، بر پیچیدگی اوضاع میافزود و در واقع، عربها نزاعهای خود را به خراسان منتقل کرده بودند. در این شرایط، حارث بن سریج اوضاع را برای فعالیت مناسب دید: به احتمال بسیار، حارث فعالیتهای خود را اندک اندک از زمان ولایت جنید آغاز کرد، زیرا گفته شده است که عامل جنید بر بلخ، حارث را 40 تازیانه زده بود (طبری، 7 / 95)، اگر چه سبب این موضوع روشن نیست، اما ممکن است که تازیانه خوردن حارث برای تنبیه او صورت گرفته باشد تا دست از فعالیتهای خود بردارد.
با مرگ جنید (محرم 116 / فوریۀ 734). حارث موقع را مغتنم شمرد و کسانی را گرد خویش فراهم آورد؛ اگرچه در حال حاضر دربارۀ کم و کیف آغاز کار او آگاهی چندانی در دست نداریم. تنها میدانیم که او از منطقۀ تُخارستان (ه م)، فعالیت خود را آغاز کرد و نخست توانست بر فاریاب مسلط شود، سپس رو به سوی بلخ نهاد که نصر بن سیار و تُجیبی بن ضُبیعۀ مُرّی از سوی جنید بر آن حکومت میکردند. در نبردی که میان سپاهیان بلخ و حارث درگرفت، با اینکه شمار لشکر حارث به مراتب کمتر بود، سپاه بلخ شکست خوردند و حارث به شهر وارد شد. آنگاه کسی را بر بلخ گماشت و رو به سوی جوزجان نهاد و افزون بر آنجا توانست طالقان و مروالرود را نیز به چنگ آورد (همو، 7 / 95-96؛ نیز نک : خلیفه، همانجا؛ ابناعثم، 8 / 106). به روایتی، او حتى از شهرهای زیر سلطۀ خود مالیات ستاند و آن اموال را به هواداران خویش بخشید (همانجا).
در جوزجان یاران حارث به او توصیه کردند که در همین شهر بماند، اما او تصمیم گرفت به سوی مرو، تختگاه خراسان رود و گفته شده است که اهالی مرو با او مکاتبه میکردند (طبری، 7 / 96). جالب توجه است که شمار سپاهیان حارث هنگام نبرد او در بلخ، حدود 000‘4 تن بود (همو، 7 / 95)، اما هنگام حرکت به سوی مرو، حدود 000‘60 تن به او پیوسته بودند (همو، 7 / 96). اگرچه به هیچ رو معلوم نیست که این ارقام درست و دقیق باشد، اما آشکارا نشان میدهد که شعارها و اهداف حارث تا چه اندازه مقبولیت یافته بود. بنابر روایات، حارث به کتاب خدا و سنت رسول (ص) و «البیعة للرضا» دعوت میکرد (همو، 7 / 95، 97؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله). پیوستگان به حارث نه فقط سرداران و جنگاوران قبایل ازد و تمیم، که حتى دهقانان، یعنی بزرگان و کارگزاران شهرهای جوزجان و فاریاب و طالقان و مرو بودهاند (همو، 7 / 96).
به احتمال بسیار، نخستین هواداران حارث را ایرانیان تشکیل میدادهاند، چنانکه جدیع کرمانی، در دورۀ ولایت اسد بن عبدالله قسری (نک : دنبالۀ مقاله)، ضمن خطابهای در ملامت مردم بلخ گفت: حارث با «هزار مرد عجم» توانست شهر شما را در اختیار گیرد (همو، 7 / 110). حارث هنگام رفتن به سوی مرو، دستور داد تا رایات و درفشهای سیاه برافرازند (همو، 7 / 100)، که نشانۀ آشکاری است از توفیق داعیان دعوت ضد اموی در انتشار و تبلیغ گستردۀ روایات حاکی از سقوط قریبالوقوع خلافت بنیامیه (برای تفصیل، نک : ه د، بنیامیه)، چندانکه حارث نیز از این روایات به نفع خود بهرهبرداری میکرده است.
از آن سوی، عاصم بن عبدالله هلالی، که پس از جنید بر ولایت خراسان گماشته شده بود (طبری، 7 / 93-94)، با اختصاص اموالی، لشکری از اهالی مرو گرد آورد که شماری از بزرگان ایشان، برای مقابله با حارث، سوگندهای مؤکد یاد کرده بودند (همو، 7 / 96-97). در نزدیکی مرو، حارث نخست از طریق فرستادهای، عاصم را به کتاب خدا و سنت رسول (ص) خواند، سپس سپاهیان او نبرد را آغاز کردند، اما طی جنگ و گریز، بسیاری از ایشان در رود جیحون و شاخههای آن غرق شدند و در نبردی که در شب هنگام درگرفت، حارث به سختی شکست خورد و رو به وادی مرو نهاد (همو، 7 / 97- 98).
حارث بار دیگر آمادۀ نبرد تازهای میشد که عاصم بن عبدالله در نامهای به خلیفه هشام بن عبدالملک، از او خواست تا ولایت بر خراسان را بار دیگر به ولایت عراق ضمیمه کند تا از این طریق، با وجود شرایط متزلزل خراسان، درخواست یاری و دسترسی به نیروهای تازه نفس، آسان باشد (همو، 7 / 99). خلیفه پذیرفت و ولایت خراسان را به عراق، که خالد بن عبدالله قسری بر آن حکم میراند، ضمیمه کرد. آنگاه خالد به دستور خلیفه (همو، 7 / 105)، برادرش اسد بن عبدالله را که دورۀ حکمرانی پیشین او بر خراسان (106- 109ق) موفقیتآمیز بود (نک : ه د، اسد بن عبدالله قسری)، بر خراسان گماشت (طبری، همانجا؛ نیز نک : خلیفه، 2 / 509).
عاصم چون از عزیمت اسد آگاهی یافت، چنین صلاح دید که تا آمدن والی جدید، با حارث مماشات کند؛ به همین سبب با او از در مصالحه درآمد و در صلح نامهای میان آن دو، مقرر شد حارث در هر یک از شهرهای خراسان که خواست اقامت کند و هر دو نامههایی به هشام بنویسند و او را به کتاب خدا و سنت رسول (ص) بخوانند، وگرنه هر دو بر ضد خلیفه متحد باشند (طبری، 7 / 101؛ نیز نک : خلیفه، همانجا؛ بلاذری، 12 / 111).
چون اسد بن عبدالله به خراسان درآمد، حارث در مروالرود بود و خالد بن عبیدالله هَجَری، یکی از هوادارانش آمل را در اختیار داشت. اسد که از تصرف مرو، تختگاه خراسان بهدست حارث یا خالد بیمناک بود، یکی از سردارانش را با شماری از لشکریان متشکل از اهالی کوفه و شام بهسوی حارث در مروالرود فرستاد و خود رهسپار آمل شد و پس از محاصرۀ آنجا و استفاده از منجنیق، توانست شهر را در اختیار گیرد (طبری، 7 / 105). از آن سوی، حارث بن سریج ترمذ را در محاصره گرفته و با مردم آنجا در جنگ و گریز بود و دعوت یاران او از مردم این شهر برای شرکت در نبرد با بنیامیه سودی نداشت و سرانجام کاری از پیش نبرد (همو، 7 / 106).
پس از آن حارث به سوی تخارستان علیا و نواحی بلخ بازگشت و با شماری از یارانش در قلعهای بهنام تبوشکان اقامت گزید (همو، 7 / 109). ازسویدیگر، اسد بن عبدالله از سمرقند به بلخ آمد و جُدیع کرمانی را که از قبیلۀ ازد بود، بر سر حارث گسیل داشت. جدیع قلعه را در محاصره گرفت و بر اثر کمبود آب و خوراک، شماری از همراهان حارث ــ که میدانستند او در اندیشۀ ترک قلعه است ــ با موافقت وی، از جدیع امان طلبیدند (همو، 7 / 109-110)، بااینهمه، پس از فتح قلعه، رفتار جدیع و اسد بن عبدالله با هواداران حارث بسیار خشونتآمیز بود (همو، 7 / 110-111). بههرحال، پیش از آنکه قلعه بهدست جدیع افتد، حارث توانست با تنی چند از یاران خود، بهسوی سرزمین تحت سلطۀ ترکان در شمال ماوراءالنهر بگریزد (خلیفه، همانجا؛ ابناعثم، 8 / 106-107؛ نیز نک : بلاذری، همانجا؛ طبری، 7 / 119).
دربارۀ چگونگی فرار حارث و جزئیات اقامت او نزد ترکان، در مآخذ موجود اطلاعی دیده نمیشود؛ تنها به روایتی، خاقان ترک وی و همراهانش را در شهر فاراب مسکن داد (ابناعثم، همانجا)، اما بعید نیست اقامت حارث در فاراب، مربوط به چند سال بعد باشد (نک : دنبالۀ مقاله). البته باید گفت که تنی چند از خانوادۀ حارث، از جمله پسر و دختر او، به مدت نامعلومی در مرو در حبس بودهاند (طبری، 7 / 309).
حدود یکسال بعد، در 119ق / 737م (همو، 7 / 113؛ قس: خلیفه، 2 / 513: سال 117ق)، حارثْ خاقان ترکان را به یورش به نواحی بلخ و جوزجان برانگیخت و گویا اسد بن عبدالله را برای مقابله با لشکر ترکان، ناتوان جلوه داده بود (طبری، 7 / 120، 122). در جنگی که در ناحیۀ جوزجان میان ترکان و سپاه اسد بن عبدالله درگرفت، حارث بن سریج یکی از فرماندهان سپاه ترکان بود، اما ترکان به سختی شکست خوردند و خاقان و حارث بهسوی جایگاه خود گریختند (همو، 7 / 122-124). مدتی بعد که خاقان ترک برای یورش به سمرقند آماده شد، بار دیگر حارث و یارانش را تجهیز کرد، اما این بار نیز با بروز اختلاف میان ترکها و متحدان ایشان، کاری از پیش نرفت (همو، 7 / 125).
در 121ق / 739م که والی خراسان نصر بن سیار، تصمیم گرفت فتوحات در نواحی شمال ماوراءالنهر را از سرگیرد، حارث با سپاه ترکان به چاچ (تاشکند کنونی) آمد (همو، 7 / 174، 175). در همین سال، نصر بن سیار با فرمانروای چاچ با این شرط صلح کرد که حارث را از سرزمین خود براند و حارث به همین سبب به فاراب رفت (همو، 7 / 177). درواقع، با سیاست نصر، حارث از نظر ترکان دیگر ارزش چندانی نداشت (نک : ولهاوزن، 297).
پس از آن تا 126ق از حارث اطلاعی در دست نیست. در این سال، آتش نزاع میان قبایل یمانی و نزاری و دیگر قبایل و تیرهها سخت شعلهور شده و نصر از بابت حارث بیمناک بود؛ بهویژه که میدانست حارث در پی فرصت مناسب است و با اوضاع جدید خراسان و نزاعهای قبیلگی، مقابله با او آسان نخواهد بود. به همین سبب تصمیم گرفت حارث را از نزد ترکان بازگرداند (طبری، 7 / 293). بعید نیست که قصد داشت تا از طریق او، حمایت تمیمیها را بر ضد ازدیان بهدست آورد و بههرحال، کسانی را گسیل داشت تا حارث را به بازگشت برانگیزاند (همانجا). از آن سوی، دو تن دیگر نیز به نزد خلیفه یزید بن ولید رفتند تا از او برای حارث امان بگیرند. اگرچه در مآخذ به مأموریت آنها از سوی نصر تصریح نشده، اما بیگمان اقدام آنها، بخشی از فعالیت نصر برای بازگرداندن حارث بوده است (همانجا).
بـه روایت مـوجود ــ کـه قـابل نقد و تـأمل به نظر میرسد ــ سرانجام خلیفه امان نامهای خطاب به حارث نگاشت و در آن به عمل به کتاب خدا و سنت رسول (ص) وعده داد و حارث و یارانش را برادران و یاران خویش خواند و گفت که اموال ایشان باز گردانده خواهد شد (همو، 7 / 293-294). نصر با دریافت نامۀ خلیفه، برای نشاندادن حسن نیت خود، اموال تصاحب شده از اصحاب حارث را تا آنجا که مقدور بود، به ایشان بازگرداند، اما چون دانست که والی عراق، عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز، با اعطای امان به حارث مخالف بوده است، به شخصی مأموریت داد تا حارث را به غفلت بکشد (همانجا).
ماجرای اماندادن خلیفه به حارث و اقدامات بعدی نصر، خالی از ابهام و پیچیدگی نیست و ممکن است همۀ اینها، بخشی از سیاست او برای بازگرداندن حارث باشد و از سوی دیگر، نصر نمیخواست بازگشت حارث، موقعیت او را نزد والی عراق و متحدان او در خراسان متزلزل کند؛ زیرا والی عراق در نامهای به نصر، او را بهسبب اعطای امان به حارث بدون کسب اجازه از خلیفه و والی عراق، ملامت کرد (همانجا). البته در این زمان، مرکز خلافت، بهویژه پس از قتل ولید بن یزید (جمادیالآخر 126)، دستخوش آشوبها و نزاعهای امویان بود و پس از مرگ یزید بن ولید در روزهای پایانی سال 126ق، خلافت اموی یکسره به ورطۀ آشوب و پریشانی افتاد (برای تفصیل، نک : ه د، بنیامیه).
بههرحال، حارث با شماری از خواص یاران خود، سرزمین ترکان را رها کرد و رو به سوی مرو نهاد، اما نخست به سمرقند رفت. عامل سمرقند در نامهای به نصر بن سیار از او اجازه خواست تا حارث را به قتل آورد و در ضمن به والی خراسان هشدار داد که حارث، بنیتمیم را بر او خواهد شوراند (طبری، 7 / 294). سرانجام حارث در روزهای آخر جمادی الاول 127 / مارس 745، وارد مرو شد و سخنان او در آغاز ورود نشان میدهد که تا حدی از احتمال فریبکاری نصر بیمناک بوده است (همو،7 / 309). نصر به دیدار حارث آمد و او را در قصر بخاراخدا جای داد و برای وی مقرری تعیین کرد (همانجا).
اندکی بعد، حارث هدیۀ خاصی از نصر را فروخت و مبلغ بهدست آمده را به یاران خود بخشید و پیشنهاد نصر را مبنی بر قبول ولایت و دریافت مقرری هنگفت نپذیرفت (همو، 7 / 310). درواقع حارث اندکاندک فعالیت خود را از سرمیگرفت؛ زیرا نیک میدانست که خلافت بنیامیه در شام و عراق، چندان به گرداب آشوبها و دشواریهای سخت فرو افتاده است که از امویان، کسی را پروای کار خراسان نیست و شرایط بسی بیش از سالهای گذشته مناسب است. ازاینرو، نه فقط به نصر و کرمانی پیغام داد که در پی اهداف خود، یعنی عمل به کتاب خدا و سنت رسول (ص) و گماردن «اهل الخیر و الفضل» بر امور است (همانجا؛ نیز نک : بلاذری، 12 / 111)،بلکه مشغول بیعت ستاندن از اعضای قبیلۀ خود، بنیتمیم بود و گفتهاند که شمار بسیاری بدو پیوسته بودند (طبری، همانجا).
ازآنجاکه بر اثر فعالیتهای تبلیغی داعیان ضد اموی، روایات «ملاحم و فتن» حاکی از سقوط قریبالوقوع امویان، و از همه بیشتر، روایات معروف به خروج «رایات السود» (درفشهای سیـاه)، از خـراسان، بـه نحو وسیعـی منتشر شـده بـود (نک : ه د، بنیامیه، نیز بنیعباس)، حارث کوشید از فضای موجود به سود خود بهرهبرداری کند و چنانکه از گفتۀ نصر بن سیار به او پیداست، حارث قصد داشت لشکر بهسمت بیرون خراسان بَرد و آیا در این صورت، او خود را همان دولت «موعود» در روایات مذکور میپنداشت؟ البته نصر بن سیار، دستکم بهطورکلی، از فعالیت داعیان دعوت ضد اموی مطلع بود و این اندازه میدانست که آنها در پی اهداف دیگری هستند و حارث قصد دارد از فضای موجود به نفع خود بهرهبرداری کند و این موضوع را آشکارا در پیغامی به شخص حارث گفت (طبری، 7 / 331). در این زمان، مروان بن محمد خلیفه بود و حارث نخست بدین دستاویز که مروان، امان خلیفۀ پیشین، یزید بن ولید را نخواهد پذیرفت، فعالیت خود را از سرگرفت (همو، 7 / 330).
گفته شده است که حارث اهداف و راه و روش خود را نوشته و فرمان داده بود تا آن را در راهها و مساجد مرو بخوانند و از این طریق هواداران بسیار گرد آورد (همو، 7 / 332). سپس به محض اینکه هواداران او افزایش یافتند، قصر را ترک کرد و در جای دیگری اردو زد (همانجا). آنگاه حارث و نصر تصمیم گرفتند نمایندگانی از هر دو، در باب عمل به کتاب خدا و سنت رسول (ص) و گزینش والیـان توافق کنند (همو،7 / 331؛ نیز نک : غرر ... ،263- 264). سرانجام رأی کسانی که از دو سو به حکمیت خوانده شده بودند، بر کنارهگیری نصر از ولایت بر خراسان و تشکیل شورا قرار گرفت، اما نصر نپذیرفت و در مقابل، به حارث ولایت بر ماوراءالنهر و مالی هنگفت پیشنهاد داد، اما این بار حارث نپذیرفت و چون از سابقۀ عداوت میان او و جدیع کرمانی اطلاع داشت، کوشید حارث را به اقدام برضد او تحریک کند (طبری، همانجا).
حارث تا این زمان توانسته بود با طرح و تبلیغ شعارها و اهدافی، خود را از نزاعها و تعصبات قبیلگی دور نگه دارد، اما اندکاندک اوضاع بهگونهای پیش رفت که او به یکی از طرفهای درگیر در همان نزاعها تبدیل شد: در روزهای پایانی جمادی الآخر 128، اندکی بیش از یکسال پس از بازگشت او، هواداران حارث در اطراف حصار مرو، با یاران نصر بن سیار درگیر شدند و حارث که خواهان تسلط بر مرو بود، کاری از پیش نبرد (همو، 7 / 333- 334). ازاینرو، برای مقابله با نصر، با جدیع کرمانی، دشمن قدیمی خود از قبیلۀ ازد، دست اتحاد داد و توصیۀ درست یکی از یاران خود را مبنیبر اینکه دو دشمن خود، نصر و جدیع کرمانی را رها کند تا با یکدیگر بجنگند، نادیده گرفت (همو،7 / 335؛ غرر،264). از آن سوی، نصر پس از یکی دو روز جنگ و گریز با ازد و تمیم، صلاح چنین دید که میدان را ترک کند، زیرا به خوبی می دانست که اتحاد حارث و کرمانی به سرانجام نخواهد رسید، ازاینرو، مرو را به سوی نیشابور ترک کرد تا یکی از آن دو، کار دیگری را یکسره کند (طبری، 7 / 338؛ نیز نک : خلیفه، 2 / 580؛ غرر، همانجا).
با خروج نصر از مرو، جدیع کرمانی نخست با حارث همراهی نشان داد، اما حارث از کرمانی بهسبب ویرانکردن خانهها و غارت اموال مردم، آشکارا انتقاد کرد و در روزهای بعد نیز، برخی از یاران حارث، در پیغامی به کرمانی، تأکید کردند که برای تقرب به خدا و اصلاح کار بندگان خدا و درک ثواب،گرد هم آمدهاند و او را از جنگ و خونریزی بیهوده بر حذر داشتند؛ با اینهمه، حارث نتوانست شماری از بزرگان اصحاب خود را درباب اتحاد با کرمانی اقناع کند و بشر بن جرموز با شمار چشمگیری از لشکریان، حارث را وانهاد و در بیرون شهر اردو زد (طبری، 7 / 338- 339). از سوی دیگر، سپاه حارث و کرمانی در نزدیکی او، آمادۀ پیکار شدند: چون کرمانی لشکر خود را به قصد پیکار نزدیک بشر برد، به حارث گفت که در نبرد با او پیشقدم شود، اما حارث که آشکارا از اتحاد با دشمن دیرین ازدی پشیمان شده بود، از کرمانی خواست تا در آغاز نبرد درنگ کند. آنگاه با شماری از سواران خویش به اردوگاه بشر آمد و در آنجا ماند (همو، 7 / 341).
در این میان، اگرچه پیشتر شماری از بزرگان مضر، در دیدار با حارث، همکاری با او را به دیدار با نصر موکول کرده بودند (همو، 7 / 339- 340)، اما پس از پیوستن حارث به بشر، مضریها اندک ـ اندک اردوی کرمانی را رها کردند و به حارث پیوستند (همو، 7 / 341؛ نیز نک : خلیفه، 2 / 580). چند روزی نبردهای پراکندهای میان دو سو جریان داشت، اما حارث که سخت در پی نفوذ و تسخیر شهر بود، شبانه به کنار حصار مرو آمد و توانست با گشودن جایی، از دیوار حصار بگذرد. در این میان، مضریها که از فرار دوبارۀ حارث بیمناک بودند، او را وادار کردند تا از مرکوب خود پیاده شود (همو، 7 / 341- 342). سپس کرمانی از در دیگری سر رسید و در نبرد سختی که میان سپاهیان او و سواران حارث درگرفت، یاران حارث به سختی شکست خوردند و خود او، همراه برادرش و بشر بن جرموز و شماری دیگر کشته شدند (همو، 7 / 340، 342؛ نیز نک : خلیفه، همانجا؛ بلاذری، 12 / 112). سر حارث را بریدند و جسد بیسر او را در نزدیک مرو به دار کشیدند و مرو بهطور کامل بهدست یمانیها افتاد (همانجاها).
فرزند حارث، حاتم (مق 131ق / 749م)، که گفتهاند نسل حارث از طریق او ادامه یافت، پس از کشتهشدن پدرش، با دیگر تمیمیها با جدیع کرمانی نبرد کرد (بلاذری، همانجا) و بعدها برای مقابله با ابومسلم خراسانی، به نصر بن سیار پیوست (طبری، 7 / 367، 370- 371؛ برای خبر کشته شدن او در نهاوند، نک : همو، 7 / 407). همچنین در برخی از مآخذ حدیثی و رجالی، مسئلۀ روایت یکی دو حدیث از طریق حارث بن سریج موضوع بحث قرار گرفته است، اما چنانکه همان مآخذ تصریح کردهاند، ممکن است با توجه به تصحیف شایع سریج / شریح، در این زمینه اشتباهی رخ داده باشد (نک : ابن ماکولا، 4 / 273؛ خطیب،1 / 304؛ نیز نک : دارقطنی، 3 / 1270- 1271).
شخصیت حارث بن سریج از نظر باورها و اهدافی که به دنبال آن بود، قدری پیچیده و مبهم، و چنانکه به درستی گفته شده است، «غریب» بود (فان فلوتن، 29). درواقع حس جاهطلبی حارث، او را به هر سمتی که خود درست میدانست، میکشید خالد قسری پس از دریافت خبر قتل حارث، با بیانی هجوآمیز از هدف او برای رسیدن به خلافت سخن گفت: یُرجى ابن سرج ان یکون خلیفةً (بلاذری،12 / 111). بعید نیست که ادعای خالد قسری در حد اتهام باشد، زیرا خود حارث پیوسته از تشکیل «شورا» سخن به میان میآورد (نک : سطور پیشین). او پس از بازگشت از سرزمین ترکان به نصر پیغام داد که در پی کسب خوشیهای دنیایی نیست و تنها عمل به کتاب خدا و سنت رسول(ص) و بهکارگماردن «اهل الخیر و الفضل» را در نظر دارد (طبری، 7 / 310؛ برای تحلیلی از این موضوع، نک : کرون، 277- 278). اگر بخش اخیر پیغام او در باب گماردن «اهل الخیر و الفضل» بر امور، شامل مقام خلافت نیز میگردید، معلوم میشود که در باب خلافت نظر خاصی داشته است (نک : دنبالۀ مقاله).
در مجموع، شعارهای او مبنیبر مساواتجویی و بیاعتنایی که به مال و ثروت نشان میداد (نک : سطرهای پیشین)، شمار بسیاری از ساکنان خراسان و ماوراءالنهر را از ایرانی و عرب گرد او فراهم آورد، اما از سوی دیگر، پارهای از اقدامات وی در مراحل گوناگون، موجب گسستن انواع هواداران او گردید: در مرحلۀ نخست، پیوستن او به ترکان و مشارکت با ایشان در نبرد با مسلمانان، به وجهۀ وی آسیب رساند؛ چنانکه یک دهقان اهل هرات، ضمن برشمردن اقدامات مفید اسد بن عبدالله قسری، مقابلۀ او با خاقان ترکان و حارث بن سریج را ستود (طبری، 7 / 139- 140). یا وقتی حارث به نصر بن سیار پیغام فرستاد که ما به پیشوایی تو رضایت نخواهیم داد، نصر در پاسخ، اقامت او نزد مشرکان و جنگ در همراهی ایشان با مسلمانان را به وی یادآوری کرد (همو،7 / 334- 335). از سوی دیگر، با همۀ کوششی که حارث بهکار میبرد تا خود را جدا از نزاعها و کینهورزیهای قبیلگی جلوه دهد، اما در برخی از مواقع، چهرۀ دیگر او از زیر نقاب آشکار میشد؛ چنانکه وقتی از لشکرگاه جدیع کرمانی به نزد سپاهیان بشر بن جرموز ضبّی بازگشت، به ایشان گفت: هرگز با یمانیها بر ضد شما نخواهم جنگید (همو،7 / 341: ما کنتُ لاُقاتلکم مع الیمانیة).
در مواردی، تصمیمهای حارث برای کسانی که بهسبب اهداف و شعارهای وی به او پیوسته بودند، توجیهی نداشت؛ مثلاً یکی از نزدیکترین یاران او، بشر بن جرموز، اتحاد حارث با کرمانی را برنتابید و از او جدا شد (همو،7 / 339) و چون کوشید به درون شهر مرو نفوذ کند، بنابر روایت، شماری از یارانش که در روایت از آنان با تعبیر «اهل البصائر» یاد شده است، از فریبکاری وی آزرده شدند و او را ترک کردند (همو، 7 / 340). جز اینها، مجموعۀ اطلاعاتی، حارث را با برخی از چهرههای شاخص کلامی آن روزگار مربوط نشان میدهد: یکی از کسانی که در اردوگاه حارث، پس از بازگشت او به مرو حضور چشمگیر داشت، جهم بن صفوان بود (همو،7 / 331: و کان جهم یَقُصُّ فی بیته فی عسکر الحارث؛ نیز نک : ه د، جهم بن صفوان). در آغاز نزاع میان نصر بن سیار و حارث، آن دو پذیرفتند که جهم و مقاتل بن حیان (دربارۀ او، نک : ذهبی،6 / 340- 341) میان ایشان داوری کنند (همانجا؛ برای قتل جهم بهدست یکی از کارگزاران نصر، نک : همو،7 / 330- 331، 335). همچنین، به روایتی مهم، در ماجرای اعطای اماننامۀ خلیفه به حارث، فقیه و متکلم مشهور ابوحنیفه،که به هرحال مرجئی شناخته میشد (نک : ه د، ابوحنیفه)، نقش میانجی داشت (طبری،7 / 293).
اگرچه در بسیاری از مآخذ کلامی و فرقهشناسی، کوشش شده است تا جهم را از مرجئه محسوب دارند و از این طریق تا حدی گرایشهای فکری حارث نیز آشکار میشود، اما داوری در این باب چندان آسان نیست (برای تفصیل، نک : فان اس،II / 493 ff. ). به نوشتۀ نوبختی (ص 28)، جهم همچون گروهی از مرجئه، به عمل به کتاب خدا و سنت رسول (ص) و خلافت فردی غیر از قبیلۀ قریش، در صورتی که امت بر او اجماع داشته باشند، اعتقاد داشته است. به احتمال بسیار، میتوان همین باور را نقطۀ اشتراک میان جهم و حارث در نظر گرفت و بعید نیست که عقیده به ارجاء ــ بهطور کلی یعنی عدم تأثیر عمل فرد بر نقص یا زیادت ایمان او (برای تفصیل، نک : ه د، 8 / 422-423، 429) ــ وی را از سالها اقامت نزد ترکان و حتى همکاری با ایشان ــ که از نظر دیگر مسلمانان گناه اندکی نبود ــ تبرئه میکرد.
به هرحال، از آنچه دربارۀ شخصیت حارث پیش از این ملاحظه شد، کاملاً پیداست که ارتباط حارث ومرجئه، اهداف سیاسی داشته، و چنانکه به درستی گفته شده است، عقیدۀ ارجاء درواقع برای جذب و گردآوری انواع هوادار در آن منطقه بود (ولهاوزن،293 ). اما اینکه شماری از مخالفان و دشمنان مرجئه، در همان زمان و بعدها، حارث را به مرجئه منسوب کردهاند (مثلاً نک : ابنحزم، الفصل،5 / 98)، ظاهراً خالی از طعن بر مرجئه نیست؛ چنانکه در قطعه شعری، منسوب به نصر بن سیار، در اشاره به حارث و جهم، عقیدۀ ارجاء و شرک یکسان شمرده شده است (نک : غرر، 264).
با توجه به شخصیت سیاسی و اعتقادی حارث، چندان شگفتانگیز نیست که شماری از طبقۀ فقها و اصحاب حدیث در همان روزگار، به حارث بهعنوان کسی که در «امت» اختلاف افکنده است، مینگریستند و با استناد به حدیثی منسوب به پیامبر(ص)، قتل او را روا میدانستند و از لعن و نفرین وی خودداری نمیکردند (دارقطنی، همانجا؛ ابن ناصرالدین، 5 / 327؛ نیز نک : خطیب، همانجا). بههرحال، اگرچه حارث بن سریج سرانجام نتوانست کاری از پیش بَرد، اما خیزش وی برای داعیان ضد اموی و در رأس همه ابومسلم خراسانی، فرصتهای چشمگیر پدید آورد.
مآخذ
ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دکن، 1392ق / 1972م؛ ابنحزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق / 1962م؛ همو، الفصل، به کوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، ریاض، 1402ق / 1982م؛ ابنماکولا، علی، الاکمال، حیدرآباد دکن، 1381ق / 1961م؛ ابن ناصرالدین، محمد، توضیح المشتبه، به کوشش محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1407ق / 1986م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابواحمد عسکری، حسن، تصحیفات المحدثین، به کوشش احمد میره، قاهره، 1402ق / 1982م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق / 1996م؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، 1862م؛ خطیب بغدادی، احمد، تلخیص المتشابه، به کوشش سکینه شهابی، دمشق، 1985م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ خماش، نجده، الادارة فی العصر الاموی، دمشق، 1400ق / 1980م؛ دارقطنی، علی، المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله، بیروت، 1406ق / 1986م؛ دنت، دانیل، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمۀ محمد علی موحد، تهران، 1354ش؛ ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404ق / 1984م؛ سرخسی، محمد، المبسوط، بیروت، 1406ق / 1986م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ شافعی، محمد، الام، بیروت، 1400ق / 1980م؛ طبری، تاریخ؛ العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، لیدن، 1871م؛ غرر السیر، منسوب به ثعالبی مرغنی، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1417ق / 1996م؛ کبیسی، حمدان عبدالمجید، «موارد بیتالمال من اقلیم خراسان»، مجلةالمجمع العلمی، بغداد، 1421ق / 2000م، ج 47، شم 2؛ کلبی، هشام، جمهرة النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1407ق / 1987م؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعه، به کوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، 1388ق / 1969م؛ نیز:
Bretschneider, E., Ancient Chinese of the Arabs and Arabian Colonies, London, 1871; Crone, P., Medieval Islamic Political Thought, London, 2005; Van Ess, J., Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jh. H., Berlin, 1992; Van Vloten,G., Recherches sur la domination arabe, le chiitisme et les croyances messianiques sous le Khalifat des Omayades, Amsterdam, 1894; Wellhausen, J., Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin,1960.